جستاري در باب واژه قرآني «وَيْكَأَنَّ»

پدیدآورعبدالله موحدی محب

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 713 بازدید
جستاري در باب واژه قرآني «وَيْكَأَنَّ»

عبدالله موحدي محب*
چکيده

يکي از ترکيب‌هاي قرآني که از ديرباز بحث هاي نحوي و تفسيري فراواني را برانگيخته، ترکيب «وَيْكَأَنَّ اللَّهَ » و « وَيْكَأَنَّه» در آية 82 سوره قصص است. اين مقاله، آراء نحويان و مفسران را دربارة ساختار اين ترکيب بررسي مي‌کند. ابتدا سخن دانشوران نحو و تفسير سده‌هاي نخستين نقل و ارزيابي و در پايان مقتضاي بلاغت قرآن در آن باره بازگو شده است. دربارة ساختار اين ترکيب، بيشتر محققان دانش نحو نظر سيبويه را مبني بر مرکب بودن آن از «وَي» و «کَأنَّ» پذيرفته و آن را بهترين نظر دانسته‌اند.
امروزه ميان اهل فن در اين اختلافي نيست که «وَي» در ترکيب «وَيکَأنَّ» موقعيت و معنايي جدا از «کأنّ» دارد واسم صوتي است که بي‌اختيار در رويارويي با امري خلاف انتظار بر زبان جاري مي‌شود. تنها گفتگو در مفهوم «کَأنَّ» است که آيا براي تشبيه است يا تحقيق و يقين يا چيز ديگر. حاصل بررسي آن است که ترکيب نامبرده آميزه‌اي از گمان و شگفتي را با مايه‌اي از غافلگيري و بيداري پس از توّهم زدگي افاده مي کند. علاوه بر تاييد اين معني از جهت تحليل نحوي و زبان‌شناختي ، فضاي وقوع داستان هلاکت قارون و مضامين آيات پيراموني آيه مورد بحث، قرينه‌اي روشن بر اين معني است.

كليد واژه‌ها:

مفردات قرآن، وَي، وَيک، وَيکَأنَّ اللهَ، وَيکَأنَّهُ، آيه82 قصص.
ص(92)

مقدمه

در قرآن مجيد آيتي است كه در آن، نگارة بيداري دنياباوران پس از نظارة پايان دنيامداري قارون و تباهي او به تصوير كشيده شده است: وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (قصص: 28)؛ آنان كه ديروز آرزوي مكانت و مكنت قارون را در سر مي‌پروراندند امروز با ديدن تباهي او گفتند: واي كه گويي خداوند روزيِ هر كه از بندگانش را بخواهد گشاده سازد و بر هر كه خواهد تنگ گيرد. اگر خداي بر ما منت ننهاده بود ما نيز چون او به زمين فرو مي‌رفتيم، واي كه كافران رستگار نمي‌شوند.
در اين آية شريفه تركيبي ديگر به صورتي متفاوت ديده مي‌شود كه از ديرباز محور بحث‌هاي فراوان در ميان مفسران و اديبان و نحويان و زبان‌آگاهان بوده و اكنون نيز كم‌وبيش در جريان است. در اين مقال به بررسي اين دو تركيب پرداخته مي‌شود: عبارت‌هاي «ويكانّ الله» و «ويكانّه» از جهت خواندن و نگارش و ماهيت تركيب و ريشه و نقش و كاركرد شايان تأمل و جست‌وجويي زبان‌شناختي است.
مي‌دانيم كه در سده‌هاي نخست اسلامي ذهن مؤمنان در برخورد با ابهامات واژگان وحي به علل گوناگون، كم‌تر به دنبال چيزي فراتر از معناي قابل فهم از واژگان ديرياب مي‌گشت.
بدين‌روي پاسخ و تفسير مفسران نيز به فراتر از اين نياز عنايت چنداني نداشت. از اين نقل نادر كه گفته‌اند: «ويكان» لغتي است حميري به معناي «رحمةً لك»[1] كه بگذريم، از ابن‌عباس، دست‌پروردة اميرالمؤمنين†(م 86 ق) نقل است كه در معناي تركيب‌هاي ياد شده به صورتي سر بسته گفته است: «لَيسَ كما قالَ قارون اِنَّ هذا المالَ بِصُنعي»؛ يعني معناي «ويكأنَّ الله» اين است كه «اين گفتة قارون كه «اين مال و مكنت حاصل هنر و تلاش من است» درست نيست؛ بلكه خداوند است كه به هر كه خواهد مي‌دهد.[2]
ص(93)
در سخن ديگري از ابن‌عباس وارد شده است كه «ويكان الله» در واقع با «ذلك أنَّ الله» يكي است.[3] در نقل سوم از وي آمده است: «ويك» كلمة ابتدا است؛ بدين معنا كه «ويكأن الله» در واقع همان، «أنّ الله» است.[4] نيز در جاي ديگري از او گزارش شده است: «و يكأن الله» به معناي «اَلَمْ تَرَ أنَّ الله...»[5]؛ يعني آيا نديده‌اي كه خدا...، مي‌باشد. ابن‌قتيبه در روايتي از او نقل كرده كه گفته است: «وَيْكَاَنَّ الله» و «وَيْكَانَّهُ» در واقع «كَأنَّ الله» و «كَانَّهُ» است و «وَي» نقشي جز گونه‌اي صله در كلام ندارد.[6]
وقتي از قتادة بن دعامه بصري، مفسر نامدار سده‌هاي اول و دوم (م 118)[7] در مورد اين تركيب سؤال شد، يك بار گفت: معناي آن مي‌شود: «اَلَم تَرَأنَّهُ»؛ يعني آيا نديدي كه او... يا «اَوَ لاتَري أنّه»؛ يعني آيا نمي‌بيني كه او... و بار ديگر پاسخ داد كه تركيب مزبور بدين معناست كه: «اَوَلا يَعْلَمُ انَّ اللهَ...»؛ يعني آيا نمي‌داند كه خداوند[8]...؛ چنانكه از جناب زيدبن علي‌بن الحسين‡ (م 122 ق) در تفسير «ويكان الله» نقل است كه فرمود: الا تَعلمُ أنَّ الله[9]... .
مقاتل بن سليمان بلخي (م 150 ق) با صراحتي بيشتر از ديگران به يكي از معاني منقول از ابن‌عباس نظر داشته كه گفته است: «ويكان الله» يعني: «لكن الله»[10] و بدين گونه تركيب مورد بحث با واژة «لكن» را به يك معني گرفته شده است. ملاحظه مي‌شود كه هر كسي به دنبال آن است كه از لفظ مورد نظر معنايي متناسب با متن و سياق برحسب ذوق فعلي خود دريابد و آن را معناي واقعي واژه قلمداد كند. بدين روي ممكن است در دو موقعيت به دو معني اشاره كند؛ اين رويكرد مفهوم محور، كمابيش و خواه ناخواه تأثير خود را بر ذهن نسل‌هاي بعدي از مفسران بر جاي نهاد. في المثل تا چند قرن بعد هم در گزارشي به نقل از كتاب لباب[11] طبرسي، مفسر بزرگ شيعي (م 552 ق) آمده است كه در تفسير «وَيْكَانَّ» به نقل و تأييد سخن كساني چون قتاده بسنده كرده و بيش از آن را روا ندانسته است.[12] بر اين اساس است كه در يكي از ترجمه‌هاي كهن قرآن تركيب‌هاي مورد بحث به «نمي‌دانيد» يا «ندانسته‌ايد»[13] يا
ص(94)
«ندانيد»[14] و مانند آن به پارسي برگردان شده است. در ترجمة تفسير طبري كه در سال‌هاي 350 تا 365 ق انجام گرفته، شايد به سبب ابهام واژه از نظر مترجمان و شايد بر اساس يك نظر در تركيب «وَيْكَاَنَّ» كه در اين مقال بدان پرداخته خواهد شد، بدون هيچ توضيحي لفظ «ويك» را در ترجمه آورده‌اند.[15] بايد دانست كه واژة «ويك» Vëk[16] بر ورزن «نيك» و «ديك» در زبان فارسي عصر و منطقة جغرافيايي ترجمة تفسير طبري گاهي به منظور اعلام نفرت به كار مي‌رفته است؛ چنان‌كه رودكي شاعر م 329 ه‍ گفته است:
ماده گفتا هيچ شرمت نيست«ويك»***بس سبكباري نه بد داني نه نيك
نيز گفته است:
خشم آمدش و همان‌گه گفت «ويك»*** خواست او را بركند از ديده كيك[17]
«كيك» به معني مردمك چشم است. [18]
البته حكيم اسدي طوسي، اديب و واژه‌شناس سدة پنجم هجري، اين واژه را به معناي «ويحك» (= واي بر تو) و در اصل، عربي پنداشته است[19] و گاهي هم به منظور اعلام خشنودي و خوشايندي؛ چنان‌كه فردوسي گفته است:
سخن گفتن خوب و كردار نيك*** نگردد كهن تا جهان است «ويك»
يا اين سخن:
اگر شاخ برخيزد از بيخ نيك**** تو با شاخ بد بر مياغار «ويك»[20]
در اين جا نخست درنگي كوتاه در باب خاستگاه احتمالي آغازين اين واژه به عنوان درآمدي بر بحث مناسب مي‌نمايد. از محدث و مفسر بزرگ شيعي در سده‌هاي سوم و چهارم، علي بن ابراهيم قمي ـ برابر گزارش تفسير منسوب به وي ـ چنين نقل است كه اين واژه داراي ريشه‌اي سُرياني است.[21]
پس از وي تقريباً تمام تفسيرهاي روايي شيعي اين سخن را بدون كم و كاست آورده[22] و بر آن هيچ‌گونه توضيحي نيفزوده‌اند. به گزارش زبان‌شناسان واژة «واه» (Wah) عربي كه به معني افسوس و آوخ و مانند آن به كار مي‌رود در گويش سرياني
ص(95)
«وُيْ» (Woy) تلفظ مي‌شود.[23] چنان‌كه معادل «وَيْل» كه به پارسي «واي» گفته مي‌شود در سرياني همان Woy است؛[24] چيزي كه چه بسا در پارسي كهن يا پهلوي هم بتوان از پيشينة آن جاي پايي جست‌وجو كرد؛ همان‌گونه كه برابر گزارش صاحب‌نظران واژة «واي» فارسي كه از اصوات شمرده مي‌شود در اصل همان «ويويي» (Wayoi) است كه چون «وچ» كه به بانگ دريغ ترجمه شده، همه از خانوادة واحد با ريشة اَوِستايي تلقي مي‌شوند:[25] «واژ» و «واژه» و «گواژه» به معناي سرزنش و سخن درشت نيز از همين بنيان به شمار مي‌رود.[26] شكل تخفيف يافتة «واي» هم گاهي به صورت «وي» به عنوان اعلام درد و آزار بر زبان رانده مي‌شود؛ چنان‌كه اصحاب لغت براي آن بيشتر اين شعر فارسي را شاهد مي‌آورند:
نه زمن ياد مي‌كني، نه دلم شاد مي‌كني*** همه بيداد مي‌كني وَي از اين شوخي تو وَي[27]
و گاهي هم به صورت «وُي» به منظور ابراز تعجب و حيرت يا اظهار درد و رنج به كار مي‌رود؛ چنان‌كه حكيم نزاري قهستاني، شاعر سده هفتم و هشتم (م 720[28]ق) گفته است:
به حيرت گفت زال مولع زر*** كه وُي وُي جان مادر جان مادر[29]
پس از اين جست‌وجو، آنچه مي‌توان گفت اين است كه ريشة اين تركيب هرچه باشد، بي‌گمان كاربرد آن در زبان عربي از پيشينه‌اي ديرپاي و انكارناپذير برخوردار است و به هر صورت واژه‌اي عربي شده و گردن نهاده به اصول و قوانين لغت ضاد به شمار مي‌رود.
سيبوبه در الكتاب از شاعري قرشي[30] آورده است:
وَيْ كَاَنْ مَنْ يَكُنْ لَهُ نَشَبٌ يُح‍ْ....***
كسي كه مال دارد دوست داشتني است**** بَبْ وَ مَنْ يَفْتَقِرْ يَعِشْ عَيْشَ ضُرّ‌ٍ[31]
و كسي كه نيازمند است زندگي سختي را مي‌گذراند
در معلقة عنترة بن شدّاد، از معلقات هفتگانة مشهور عرب عصر جاهلي، آمده است:
وَ لَقَـدْ شَفي نـفسي وَ أبْرَءَ سُقْمَها*** قيلُ الْفَوارِسِ «وَيْك» عَنْتَرَ اَقْدِم[32]
جان را شفا بخشيد و بيماري‌ام را دور كرد*** اين سخن سواران كه هان عنتره اقدام كن
ص(96)
موارد فراواني از پيشينة كاربرد اين واژه در ادب كهن عربي مي‌توان يافت كه جست‌وجوي بيش از اين نه مورد نياز است و نه در حوصلة اين نوشته. چون چنين است پس بايد جايگاه و هويت و مفهوم اين تركيب را به گونة هر واژه و تركيب ديگر با چنين پيشينه‌اي در زبان هنجارمند عرب جست‌وجو كرد، سپس به تأويل در آية شريفة حاوي آن پرداخت.
پيش از ورود به مباحث لغوي اين واژه لازم است به يكنواختي و همساني تمام مصاحف از آغاز تا كنون در پيوند ساختاري اجزاي تركيب‌هاي «ويكانَّ الله» و «ويكانَّه» در نگارش توجه شود. نيز بايد عنايت داشت كه اختلاف قاريان، تنها در نقطة وقف احتمالي به هنگام تلاوت است. جماعتي از علي بن حمزه كسايي (م 179 يا 189ق)[33] روايت كرده‌اند كه وي بر «ياء» وقف مي‌كرد و مي‌خواند: «وَيْ، كانّ الله» و «وَيْ، كَانّه». كساني هم از ابو عمروبن علاء (م 154 ق)[34] و يعقوب حضرمي (م205 ق)[35] نقل كرده‌اند كه آنان «كاف» را نقطة عطف مي‌دانسته و تركيب‌هاي ياد شده را به صورت «وَيْكَ، انَّ الله»، و «وَيْكَ، أَنَّهُ» تلاوت مي‌كرده‌اند؛ در حالي كه ديگر دانشوران عرصة قرائت به پيروي از خط مصحف چنين وقفهايي را روا نمي‌دانسته‌اند.[36] ديدگاه‌هاي ياد شده اساس توجيهات و اختلاف نحويان را در مسئله ـ به شرحي كه خواهد آمد ـ تشكيل مي‌دهند.
الف. كساني با تأييد ساختار خط مصحف مبني بر پيوند نگارشي ميان اجزاي كلمة مورد بحث و پايبندي باورمندانه به گفتة مفسرانِ سده‌هاي نخست، تركيب «ويكان» را واژه‌اي واحد دانسته‌اند.[37] برابر يك گزارش، كسائي بر خلاف آنچه پيش‌تر از وي نقل شد، «ويكانَّ» را مانند يكي از اقوال منقول از ابن‌عباس در تأويل «ذلك ان» دانسته است؛[38] در حالي كه برابر گزارشي ديگر وي معناي «ويكانَّ» را «اَلَمْ تَرَ» گرفته است.[39] از ابوزكرياي ديلمي «فرّاء»(م 207[40]ق)نقل است كه «ويكانَّ» در كلام عرب نوعي تقرير به حساب مي‌آيد؛[41] به معناي: آيا نمي‌بيني. بازگو كنندگان سخن فراء اين
ص(97)
قصه را نيز از وي نقل كرده‌اند: زني باديه نشين به همسرش گفت: اينَ ابنُنا؟ يعني فرزند ما كجاست؟ مرد جواب داد: وَيْكَاَنَّهُ وَراءَ البيت؛ آيا نمي‌بيني كه او پشت خانه است؟[42] گويا جناب فراء خواسته است از اين داستان استفاده كند كه تركيب «وَيْكَاَنَّ» براي تقرير است؛ اگرچه برابر نقلي ديگر «وَيْ» را به تنهايي براي تعجب دانسته كه با كاف خطاب پيوند خورده است.[43] در حالي كه ابوالحسن اخفش (م 215ق) برابر آنچه از وي نقل شده، «ويك» را كلمة تقرير شمرده است.[44] همان‌طور كه در قول ديگري كه به فراء منسوب است، او «ويك» را از «اَنَّ» جدا دانسته است.
كساني «وَيْكَأنَّ» را يك واژه و مانند «اَلا» به معناي تنبيه گرفته‌اند؛[45] كه البته در تحليل به همان سخن «فرّاء» بازمي‌گردد. چه آنكه «اَلا» و «اَما»ي تنبيهي در واقع خلاصه شدة «اَلا تَعلَمُ» و «اَما تَري» و مانند آن است چه به معناي «حَضّ» و «واداشتن» باشد و چه به معناي «زَجر» و «بازداشتن».[46]
جالب اينكه كساني تنها «وَي» را داراي مفهوم تنبيهي دانسته و «ويكانه» را به «اَلا كَاَنّه» معني كرده‌اند.[47] شريف لاهيجي از بعضي از اهل تفسير و قرائت نقل كرده كه گفته است: چنانچه در تركيب مورد بحث «وَيْ» از «كانَّ» جدا فرض شود به صواب نزديك‌تر است، اما عرب «وَي» را جدا ننوشته است و اگر چنين مي‌بود مي‌بايست در قرآن نيز آن را منفصل مي‌نوشتند؛[48] چنانكه طبري هم تأييد تأويلي را كه بر خلاف پيوستگي كلمه در خط مصحف نتيجه بدهد، مقرون به صواب ندانسته است.[49] به هر روي، آنچه را مي‌توان مبناي تأييد سخنان منقول از كساني چون فراء در مسئله دانست، پايبندي به خط مصحف و التزام به گفتة مفسران سده‌هاي نخست است.
در حالي كه مي‌دانيم تخطئة كتابت قرآن اگر ايرادي باشد، بر نويسندگان اوليه است و به هيچ روي ارتباطي با اصل قرآن ندارد كه لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت: 42). قابل توجه اينكه مسلمانان به كاستي‌هاي موجود در نگارش قرآن به عنوان دليلي بر تحريف ناپذيري آن در طي قرن‌ها استدلال و استناد
ص(98)
مي‌كنند. با آن كه تصحيح كاستي‌هاي نگارشيِ مزعوم در قرآن ناروا نبود، مسلمانان براي حفظ حرمت قرآن و پاسداشت زحمت نويسندگان وحي هيچ‌گونه دگرگوني را روا ندانستند. بديهي است كه واقعيت قرآن آن است كه خوانده مي‌شود و نگارش آن به هر اسلوبي كه صورت پذيرد، تا زماني كه قرائت آن درست و به گونة زمان پيامبرˆ و صحابة بزرگوار آن حضرت تحقق يابد، سبب زياني نخواهد شد[50] به هرروي ساختار خط مصحف را نمي‌توان مقياسي براي تعيين شكل قرائت دانست و هنجار نحوي و دستوري را از آن دريافت كرد.
ب. پيروان مكتب نحوي كوفيان «وَيْكَانَّ» را مركب از «وَيْك» و «اَنّ» گرفته، چالش‌هاي نظري خود را بر اين شالوده پي‌ريزي كرده‌اند. گروهي «ويك» را در اصل «وَيْلَكَ» دانسته‌اند كه لام آن به جهت تخفيف[51] يا بر اثر كثرت استعمال[52] افتاده است. هم آنان به شعر عنتره كه پيش‌تر بدان اشاره شد (وَيْكَ عنترَ اَقدِم) استشهاد كرده و كاف را هم نشانة خطاب دانسته‌اند.[53] برخي مانند كسائي بر اسم بودن كاف نيز به عنوان ضمير مخاطب صحه نهاده، آن را مضاف‌اليه «ويل» تلقي كرده‌اند،[54] در حالي كه كساني چون از توجيه آن عاجز مانده‌اند كاف را از معناي اسمي عاري دانسته و فقط نشانة خطاب شمرده‌اند.[55]
در اين جا اين پرسش مطرح مي‌شود كه وجود «اَنَّ» به فتح همزه بعد از «ويك» و «ويلك» كه خود در حكم جملة مستقل به حساب مي‌آيند چگونه توجيه مي‌پذيرد؟ زيرا بر اساس سخن ياد شده مابعد «ويلك» و «ويك» برابر قواعد مربوط بايد «اِنَّ» به كسر همزه[56] باشد. در پاسخ اين پرسش شماري گفته‌اند كه در اين جا بايد فعلي مقدر گرفته شود تا «اَنَّ» بدان تعلق گيرد، مانند «اِعلم» يا چيزي در معناي آن؛ مثلاً بگوييم: ويك اعلم ان الله[57]...؛ در حالي كه بعضي ديگر از قبيل نحويان كوفي با توجه به نارسا و ناموجّه بودن اين توجيه، تقدير «لام» را پيشنهاد كرده و گفته‌اند اين تركيب در واقع «ويك لان الله»[58] بوده است. اخفش (م215ق) [59] و قطرب (م 206ق)،[60] دو تن از
ص(99)
شاگردان نام‌آور سيبويه، از اين دسته‌اند.[61] بعضي از صاحبان نظرية «ويك» در توجيه نياز نداشتن به تقدير «لام» در عين مفتوح بودن همزة «اَنّ»، «وَي» را اسم فعل دانسته و مابعد آن را مفعول آن شمرده و دقيقاً به همين دليل «كاف» را در «ويك» عاري از معناي اسمي دانسته‌اند؛ زيرا چنانچه «وَي» اسم فعل باشد، به جاي فعل مي‌نشيند؛ در نتيجه اضافة آن به «كاف» اسمي ممنوع خواهد بود.[62]
با تأمل در اين برداشت پرسش‌هايي جدّي به ذهن مي‌آيد كه پيروان نظرية فوق بايد بدان پاسخ گويند: نخست آنكه اگر «كاف» در تركيب مورد بحث، فقط نشانة خطاب است، مخاطب آن كيست؟ روشن است كه قوم حضرت موسي†در وقت گفتن اين سخن كسي را مورد خطاب قرار ندادند و مانند گروه موضوع دو آية پيش‌تر كه مي‌گفتند: وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ (قصص: 80) مخاطبي را پيش‌روي خود نداشتند. پرسش ديگر اينكه در تركيب‌هايي چون «ويلك» در زبان عربي موردي ديده نشده است كه به صورت قاطع بتوان در آن به حذف لام نظر دارد تا مثال مورد بحث بر آن قياس گردد. سه ديگر آن كه اگر در حذف «لام» هم به ادعاي كثرت استعمال فتوا به جواز داده شود، بي‌ترديد مقدّر دانستن «اعلم» و مانند آن براي توجيه فتحة «اَنّ» در تركيب ياد شده خطاست؛ زيرا در زبان عربي فعلي كه معناي علم يا ظن داشته باشد، چنانچه مقدر فرض شود، قدرت بر عمل نخواهد داشت تا «اَنّ» متعلق آن قرار گيرد[63]؛ چون فعل مقدر در اين صورت در حكم متأخر و حتي ضعيف‌تر از آن است. براي نمونه نمي‌توان گفت: يا هذا اَنّك قائم (به فتح «اَنَّ») به صِرف اين توجيه كه اصل تركيب: «علمت اَنَّك قائم» بوده است.[64] گذشته از تمام اين سخنان برابر تحليلي زبان‌شناختي منقول از جناب «فرّاء» در باب «ويلك» اصل اين واژه مانند واژه‌هاي «ويحك» و «ويبك» و ... «وَي» بوده است كه پيش از لام مفتوح جارّه و مجرور آن قرار گرفته است؛ «وي لك» «وي له» و ... و به تدريج با يكديگر جوش خورده و قيافة واژة واحد به خود گرفته است؛ به گونه‌اي كه رفته رفته «ويل» در شمار واژگان سه حرفي در آمد و شأن مبتدا شدن
ص(100)
يافته و بدين سبب لام ديگري را همراه خبر در كنار خود پذيرفته است. «ويل لك»، «ويل له» و...[65].
ج. سيبويه، پيشواي نحويان بصره (م 180 ق)[66] به پيروي از استادش خليل بن احمد فراهيدي بصري (م 175ق) «ويكان» را مركب از «وَيْ» و «كَانَّ» دانسته است. او در اثر جاويدان خود، الكتاب، آورده است: از خليل در مورد «ويكانه» و «ويكان الله» پرسيدم، گفت: «وَيْ» از «كَأنَّ» جداست و معناي آيه بدين صورت است كه قوم موسي چون از غفلت و ناداني خود به هوش آمدند، به اندازة دانايي خود بدين صورت سخن گفتند يا آنكه به هشياري فراخوانده شده، بدين مضمون مورد خطاب قرار گرفتند كه آيا واقعيت اين نيست كه خداوند روزيِ هر كه را بخواهد فراخ گرداند و بر هر كه خواهد تنگ گيرد؟[67]
اين نقل سيبويه و برداشت خليل پس از آن، كانون بحث‌ها و تأملات فراواني قرار گرفته است. بيشترينة محققان دانش نحو سخن آنان را پذيرفته و آن را بهترين كلام در مسئله دانسته‌اند.[68] از خليل نقل است «وَيْ» كلمه‌اي است كه شخص پشيمان به منظور ابراز تأسف بر زبان جاري مي‌سازد.[69] نحويان «وَيْ» را همچون «وا» كه به وجهي همان «وي» به حساب مي‌آيد[70] و مانند «واهاً»، به صورت اسم فعل و به معناي اَعجَبُ (=تعجب مي‌كنم) گرفته‌اند. به خليل و سيبويه نسبت داده شده است كه «كاف» در «ويكان الله» حرف تعليل و به معناي لام شمرده مي‌شود و «اَنَّ» مصدريه و براي تأكيد است. بر اين اساس بخش پاياني آيه مورد بحث: «ويكانه لايُفلح الكافرون» را با عبارت «اعَجَبُ لِعدمِ فَلاح الكافرين(=تعجب مي‌كنم از رستگار نشدن كافران) معنا كرده‌اند.[71] در حالي كه كساني چون اخفش «كاف» را تنها حرف خطاب دانسته، فتحة «اَنّ» را به جهت تقدير «لامِ» علت فرض كرده‌اند.[72]
مفاد سخن بعضي ديگر آن است كه بدون تقدير «لام» علت، «اَنّه» خود معناي «لانّه» مي‌دهد.[73] بعضي از نحويان «كَاَنَّ» را حرف واحد دانسته و سعي در توجيه مفاد تشبيهي
ص(101)
آن كرده و اظهار داشته‌اند: معناي «ويكانَّه لايفلح الكافرون» عبارت است از «ما اشبه الحال باَنَّ الكافرينَ لاينالونَ الفلاح[74]»؛ يعني وه كه حالت واقعه بدين شباهت دارد كه كافران رستگار نمي‌شوند.[75] بدين صورت تشبيه در كنار تعجب گنجانيده شده است، با درج تعجب در مفهوم «كأنَّ» بعضي به سيبويه و خليل نسبت داده‌اند كه آنان گفته‌اند: «وي» در «ويكأنّ» براي اظهار ندامت و «كأنّ» براي ابراز تعجب است، در حالي كه هرگز اين واژه براي تعجب شنيده نشده است.[76] بدين روي بعضي كوشيده‌اند با تأييد معناي تشبيه مفهوم تعجب را مورد انكار قرار دهند و گونه‌اي پرسش را به جاي آن در حريم معناي آيه وارد سازند و بگويند معناي آن عبارت است از: «اَما يُشْبِهُ اَنْ يكونَ كذا؟[77] آيا اين گونه نيست كه مسئله چنين باشد؟ در حالي كه بعضي ديگر تلاش كرده‌اند معناي تشبيهي را از «كأنّ» گرفته، مفهوم قطع و يقين را جانشين آن سازند. آنان ابيات زيرا را شاهد بر مدعاي خود ذكر كرده‌اند:[78]
1. بيتي از عمر بن ابي ربيعه در شأن معشوقة واقعي يا خيالي خود «اسماء»:
كانني حين اُمسي لاتكلّمني*** مُتيّمٌ يشتهي ما ليس موجوداً[79]
تو گويي آنگاه كه من وارد شب مي‌شوم و اسماء با من سخن نمي‌گويد، به سان دلداده‌اي هستم كه هوس چيز غير موجودي را در سر مي‌پروراند.
2. بيتي از حارث بن خالد مخزومي در مرثية هشام‌بن المغيرة:
فاصبح بطن مكّة مقشعِّراً*** كأن الارض ليس بها هشام[80]
سرزمين مكه به لرزه در آمد، گويا هشام در آن سرزمين نيست.
ملاحظه مي‌شود كه در ابيات ذكر شده معناي يقين به ذهن نمي‌آيد، بلكه شاعران با شگردي بلاغي امر يقيني را به صورتي غير يقيني در آورده‌اند تا توجه مخاطب را جلب كرده، مطلب خود را با تأثير بيشتر در جان وي بنشانند؛ چنان‌كه شاعر فارسي‌زبان محتشم كاشاني در وصف محرم گفته است:
جن و ملك بر آدميان نوحه مي‌كنند*** گويا عزاي اشرف اولاد آدم است[81]
امروزه در اين كه «وَيْ» در تركيب «ويكانه» و مانند آن بايد در معنا و موقعيت از
ص(102)
«كأنَّ» جدا به حساب آيد، در ميان اهل زبان و تفسير و ادب اختلافي نيست. [82] اين نكته نيز در ميان اهل فن روشن است كه «وَيْ» اسم صوتي است كه در موقع رويارويي با امري خلاف انتظار، بي‌اختيار بر زبان جاري مي‌گردد. تنها پرسش بر جاي مانده در مورد مفهوم «كأنّ» در آيه اين است كه آيا براي تشبيه است يا تحقيق و يقين يا چيز ديگر؟ در ميان نحويان واهل بلاغت چنين مشهور است كه شرط تشبيهي بودن «كأنَّ» آن است كه خبر آن جامد باشد؛ مانند «كأنَّ زيداً اَسَدٌ». در غير اين صورت مانند مورد آية شريفه مفهوم آن شك يا ظنّ خواهد بود.[83]
اگر چنين شرطي را از نحويان و اديبان به ملاحظة فراگير بودن آن نپذيريم، بي‌گمان بايد اعتراف كنيم كه تشبيه و طرفين آن در آية شريفه بسي ابهام‌آلود و پيچيده است،[84] در حالي كه مفهوم ظنّ و گمان به روشني از آن مستفاد مي‌گردد و مفاد آيه با آن به آساني قابل درك خواهد شد؛ با تصور فضايي كه آية شريفه از گويندگان اين سخن «قوم موسي» ترسيم كرده است، معناي كأنَّ به خوبي روشن مي‌شود و در مي‌يابيم كه در اساس نه تشبيهي در كار است نه بيان جزم و تحقيق و تعيين. كساني را فرض كنيد كه به دور خود ديواري از توهم كشيده‌اند و چيزي جز ظاهر دنيا براي آنان قابل درك نيست؛ سرگرم رؤياهاي كودكانه و غافل از واقعيت عالم، مانند شخص خوابي كه با صدايي بيدار مي‌شود و پيش از هر چيز نسيم و روشناي سپيده‌دم به نوازش چشمان خواب آلودة او مي‌آيد، بي‌اختيار مي‌گويد: واي گويا صبح شده است. اين شخص با كمي تأمل و ماليدن چشم در خواهد يافت كه حتماً صبح دميده است و بايد برخيزد. مسير يقين و باور مي‌تواند با ظن و حتي با شك آغاز گردد؛ چنانچه اين شك همراه صداقت و حق‌جويي باشد، خداوند راه رسيدن به رشد و يقين را بر او هموار و آسان و كوتاه مي‌سازد.
قوم موسي پس از مشاهدة تباهي دستگاه قارون و قارونيان سرآغاز بيداري را تجربه كردند و با برزبان راندن واژة «وَي» با ته‌مايه‌اي از گمان گفتند: «كأنَّ الله يَبْسُطُ الرزق لمن
ص(103)
يشاء من عباده و يقدر...»؛ گويا تنها خداست كه به هر كه خواهد روزي فراخ رساند و بر هر كه خواهد تنگ گيرد. چنانچه اين گمان همراه با صداقت و هدايت خواهي باشد، خداوند هدايت افزايد و تقوا عطا فرمايد كه وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدي وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (محمد: 17)؛ آنان كه هدايت جويند خداوند هدايتشان افزايد و تقوايشان دهد.
مي‌دانيم كه گزارة آسماني «الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» حقيقتي است جاودانه كه با انتقال از مرحلة گمان به جايگاه ايمان به درستي و روشني قابل دريافت و باور است، جايي كه از گمان و شگفتي اثري نيست؛ چنان كه آنگاه كه خداوند اين حقيقت را به صورت سخن مستقيم خود بيان مي‌دارد، نه جايي براي «وَي» مي‌ماند و نه زمينه‌اي براي «كأنّ». البته جملة مزبور در جاي جاي كلام حق بر حسب مناسبات كلامي و بلاغي به گونه‌هاي مختلف ارائه گشته است؛ گاهي به گونة جملة فعليه: «يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» (شوري: 13) و گاهي به صورت جملة اسميه، آن هم در جايي بدون تأكيد و در قالب كلامي ابتدايي مانند: «الله يبسط الرزق لمن يشاء» (عنكبوت: 62 و رعد: 26) و در مواردي همراه با تأكيد در ساختار كلام طلبي يا انكاري، آنجا كه سخن با اين جمله آغاز مي‌شود يا پس از مادة «قول» مي‌آيد با كسرة «اِنّ» چون: اِنَّ رَبَّك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر، (اسراء: 30) و چون: «قل اِنَّ ربّي يبسط الرزق لمن يشاء...»، (سبأ: 36 و 39) و گاهي هم به دليل وجود آن در ميانة كلام با فتحة «اَنّ» چون: «اَلَمْ تَرَ اَنَّ الله يَبْسُطُ الرزقَ لمن يشاء»، (روم: 37). ماجرا در باب جملة دوم «وَيْكأنَّه لايُفلح الكافرون» نيز بدين منوال است و نيز سورة مؤمنون: 117 و انعام: 21 و 135 و يونس: 17.
بررسي وجوه بلاغي اين مايه گونه‌گونگي مجالي ديگر مي‌طلبد كه ان شاء الله تعالي در مقالي ديگر به صورت مستقل بدان پرداخته خواهد شد. جالب آن‌كه پس از آية مورد بحث صورتي از طرح مسير هدايت بدين گونه تصوير شده است كه تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (قصص: 83)؛
ص(104)
اين است سراي آخرت كه ما آن را براي كساني قرار داديم كه برتري جويي و فساد را در زمين پيشة خود نسازند و سرانجام كار از آنِ پارسايان است.
چنبر ديد جهان ادراك توست*** پرده پاكان حس ناپاك توست
مدتي حس را بشو ز آب عيان*** همچنين دان جامه شويي صوفيان
اي ز غفلت از مسبب بي خبر*** بندة اسباب گشتستي تو خر
لاجرم اعمي دل و سرگشته‌اي*** مضطرب احوال و مضطر گشته‌اي
چشم بگشا و مسبب را نگر*** تا شوي فارغ ز اسباب نظر
چون شدي تو پاك پرده دركند*** جان پاكان خويش بر تو مي‌زند[85]

نتيجه

از واژگان و ترکيب‌هاي قرآني که از ديرباز چالش‌هاي نحوي و تفسيري فراواني دربارة آن صورت پذيرفته، واژة «وَي» و ترکيب « وَيْكَأَنَّ اللَّهَ » و « وَيْكَأَنَّه» در آية 82 سورة قصص است. نقل‌هاي متفاوتي از دانشوران مسلمان سده‌هاي نخست دربارة معناي اين ترکيب موجود است که معمولاً از حد مفهوم لغوي آن فراتر نمي‌رود. از علي بن ابراهيم قمي، محدث و مفسر شيعي سده‌هاي سوم و چهارم، نقل است که بخش نخست اين واژه (وَي) داراي ريشه‌اي سرياني است. پس از وي تقريباً تمام تفاسير روايي شيعي آين سخن را بي‌کم‌وکاست آورده و بر آن هيچ توضيحي نيفزوده‌اند. ريشة اين ترکيب هر چه باشد، بي‌گمان کاربرد آن در زبان عربي پيشينه‌اي طولاني دارد و در جايگاه واژه‌اي عربي شده، تابع اصول و قواعد عربي است.
برخي با اصل قرار دادنِ خط مصحف مبني بر پيوند نگارشي ميان اجزاي کلمة مورد بحث (سر هم نويسيِ آن) و پايبندي به سخن مفسران سدة نخست، «وَيکأنّ» را واژه‌اي واحد دانسته‌اند؛ در حالي که ساختار خط مصحف را نمي‌توان معياري براي تعيين هنجار نحوي آن دانست.
پيروان مکتب نحوي کوفي اين واژه را مرکب از «وَيک» و «أنّ» و گروهي از ايشان کلمة نخست را مخفّف «وَيلَک» دانسته‌اند که لام آن به جهت تخفيف يا بر اثر کثرت استعمال حذف شده است و براي توجيه فتحة أنّ پس از «ويک» يا «ويلک» که خود در
ص(105)
حکم جمله‌اي مستقل است، توجيهاتي نحوي بيان داشته‌اند که هيچ‌يک قانع‌کننده نيست.
سيبويه، پيشواي نحويان بصره، در الکتاب به پيروي از استادش خليل بن احمد فراهيدي «وَيکَأنّ» را مرکب از «وَي» و «کأنّ» شمرده است. به گفتة خليل «وَي» از «کأنّ» جداست و معناي آيه بدين صورت است که قوم موسي چون از غفلت و ناداني خود به هوش آمدند، به اندازة دانايي خود بدين صورت سخن گفتند، يا آن که به هشياري فراخوانده شدند و بدين مضمون مورد خطاب قرار گرفتند که «آيا واقعيت اين نيست که خداوند روزيِ هر که را بخواهد فراخ گرداند و بر هر که خواهد تنگ گيرد؟» بيشتر محققان دانش نحو سخن آنان را پذيرفته و بهترين نظر در اين مسئله دانسته‌اند.
امروزه ميان اهل فن در اين که «وَي» در ترکيب «وَيکأنّه» و مانند آن در معنا و موقعيت جدا از «کأنّ» به حساب مي‌آيد، اختلافي نيست و اين نکته نيز در ميان اهل فن روشن است که «وَي» اسم صوتي است که بي‌اختيار در رويارويي با امري خلاف انتظار، به زبان جاري مي‌شود. تنها گفتگو بر سر مفهوم «کَأنَّ» در قصص: 82 است که آيا براي تشبيه است يا تحقيق و يقين يا چيز ديگر.
بي‌گمان تشبيه و طرفين آن در آيه 82 قصص، بسي ابهام‌آلود و پيچيده است؛ اما مفهوم ظنّ و گمان با تصور فضاي وهم‌آلودي که آية شريفه دربارة گويندگان اين سخن ترسيم نموده، به آساني قابل درک است. با اين توضيح که قوم موسي با مشاهدة تباهي دستگاه قارون و قارونيان سرآغاز بيداري را تجربه کردند و با گفتن واژة «وَي» با ته‌مايه‌اي از گمان اين حقيقت جاودانه را بر زبان جاري ساختند که «گويا خداست که روزيِ هر که را بخواهد، فراخ گرداند و بر هر که خواهد تنگ گيرد». ماجرا در جملة دوم اين آيه (وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ) نيز بدين منوال است.
ص(106)

پی نوشت ها:

* استاديار دانشگاه کاشان : Movahedi_moheb@Yahoo.com
[1]. مكي بن ابي طالب القيسي، مشكل اعراب القرآن، ص 257.
[2]. عبد الله ابن‌عباس، تنويرالمقباس في تفسير ابن‌عباس، در حاشية الدرالمنثور، ج 4، ص 161.
[3]. ملافتح‌الله كاشاني، منهج‌الصادقين، ج 7، ص 132.
[4]. محمد بن احمد الانصاري قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، (تفسير القرطبي)، ج 13، ص 318.
[5]. محمود صافي، الجدول في اعراب القرآن و صرفه و بيانه، ج 19 و 20، ص 299.
[6]. ابن‌قتيبة عبدالله بن مسلم الدينوري، تأويل مشكل القرآن، ص 526.
[7]. محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج 1، ص 411 ـ 417.
[8]. محمد بن جرير طبري، جامع‌البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص 77 / الدرالمنثور، ج 5، ص 139 / محمد بن ادريس رازي «ابن ابي حاتم»، تفسير القرآن الكريم، ج 9، ص 3021 مسلسل / ابن‌قتيبة عبدالله بن مسلم الدينوري، تأويل مشكل القرآن، ص 526.
[9]. زيد بن علي بن الحسين‡، تفسير غريب‌القرآن، ص 314.
[10]. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل‌بن سليمان، ج 2، ص 507.
[11]. نام اصلي اين كتاب معارج السؤل يا معارج السؤال است. ر.ك: شيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف‌الشيعه، ج 18، ص 280 و ج 21، ص 182.
[12]. ملافتح‌الله كاشاني، منهج‌الصادقين، ج 7، ص 132.
[13]. نجم‌الدين عمر بن محمد نسفي، تفسير نسفي، ج 2، ص 747 مسلسل.
[14]. علي رواقي، «به كوشش» ترجمة قرآن موزة پاريس، ص 128.
[15]. حبيب يغمايي «به اهتمام»، ترجمة تفسير طبري، ص 1274 مسلسل.
[16]. ر.ك: محمد معين، فرهنگ فارسي معين، ص 5072
[17]. ديوان رودكي، ص 236 / لغت فرس اسدي، ص 98
[18]. حسين بن احمد انجوي شيرازي، فرهنگ جهانگيري، ص 2332 مسلسل / علي بن احمد اسدي طوسي، لغت فرس اسدي، ص 98.
[19]. ميرزاعبداللطيف تبريزي، برهان جامع، ص 228 / لغت فرس اسدي، ص 98.
[20]. سروي كاشاني، فرهنگ مجمع الفرس، ص 1491 مسلسل / ميرزاعبداللطيف تبريزي، برهان جامع، ص 228.
[21]. علي بن ابراهيم قمي، تفسير نجف، ج 2، ص 144.
[22]. ملامحسن فيض كاشاني، تفسيرالصافي، ج 2، ص 278 / همو، تفسير الاصفي، ج 2، ص 938 / سيدهاشم بحراني، تفسير البرهان، ج 3، ص 237 / عبدعلي بن جمعه حويزي، تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 143.
ص(107)
[23]. محمدجواد مشكور، فرهنگ تطبيقي عربي با زبان‌هاي سامي و ايراني، باب «واو» واژة «واه».
[24]. لويس كاستاز، قاموس سُرياني عربي، ص 81 / جليل اخوان زنجاني، پژوهش واژه‌هاي سرياني در زبان فارسي، ص 101.
[25]. ابراهيم پورداوود، يادداشت‌هاي گاثاها، ص 137 ـ 138 و 263.
[26]. محمد معين، مزديسنا و ادب پارسي، ص 6.
[27]. حسين بن احمد انجوي شيرازي، فرهنگ جهانگيري، ص 2360 / سيد محمدعلي داعي‌الاسلام، فرهنگ نظام، ج 5، ص 407 / رضا قلي خان هدايت، فرهنگ انجمن آراي ناصري، ص 739 ـ 740.
[28]. سعيد نفيسي، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، ج 1، ص 170.
[29]. سيدمحمدعلي داعي الاسلام، فرهنگ نظام، ج 5، ص 470 / محمدحسين بن خلف تبريزي، برهان قاطع، حاشيه محمد معين، ص 2296 مسلسل.
[30]. نام شاعر را بعضي زيد بن عمرو بن نفيل گفته‌اند. او از موحدان عصر جاهلي بوده كه پيش از ظهور اسلام از دنيا رفته است. بعضي فرزند او به نام سعيد را گويندة شعر دانسته‌اند كه از مسلمانان نسل اول اسلامي است. كساني نيز شاعر ديگر قرشي به نام بنيه بن الحجاج بن عامر السهمي را سرايندة شعر دانسته‌اند. ر.ك: ابوالفتوح رازي، روح الجنان، ج 8، ص 489 ـ 490 / الشيخ الطوسي، التبيان، ج 8، ص 161 / محمدباقر الشريف، جامع‌الشواهد، ج 2، ص 284 /جلال‌الدين السيوطي، شرح شواهد مغني، ج 2، ص 787 / عزالدين ابوالحسن الجزري، اسدالغابة، ج 2، ص 238 و 306 / ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 418 ـ 419.
[31]. سيبويه، الكتاب، ج 1، ص 338 / شرح الرضي علي‌الكافية، ج 3، ج 125 / ابن‌قتيبة عبدالله بن مسلم الدينوري، تأويل مشكل القرآن، ص 257.
[32]. شرح ديوان عنتره، ص 126 / ابوعبدالله الحسين زوزني، شرح المعلقات السبع، ص 129 ـ 130 / محمدبن الحسن الرضي الاسترآبادي، شرح الرضي علي‌الكافية، ج 3، ص 125.
[33]. شيخ عباس قمي، الكني و الالقاب، ج 3، ص 92.
[34]. محمدجواد شريعت، چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد، ص 29.
[35]. همان، ص 35.
[36]. محمد بن محمد الدمشقي (ابن الجزري)، النشر في القراآت‌العشر، ج 2، ص 151 ـ 152 / تحبير التيسير، ص 77 / ابوعمر عثمان بن سعيد الداني التيسير في‌القراءات السبع، ص 551 / احمد مختار و ديگران، معجم القراءات القرآنية، ج 5، ص 33 ـ 34.
[37]. موفق الدين ابن يعيش، شرح‌المفصل، ج 4، ص 78.
[38]. ملافتح‌الله كاشاني، منهج‌الصادقين، ج 7، ص 132.
[39]. ابن‌قتيبة عبدالله بن مسلم الدينوري، تأويل مشكل‌القرآن، ص 256.
[40]. شيخ عباس قمي، الكني و الالقاب، ج 3، ص 14.
ص(108)
[41]. محمد بن احمد الانصاري قرطبي، الجامع لاحكام‌القرآن «تفسير القرطبي»،‍ ج 13، ص 318 ـ 319.
[42]. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص 77 ـ 78 / ابن منظور الافريفي، لسان العرب، ج 15، ص 418 ـ 419 / محمدمرتضي زبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 10، 404 / ابوالبركات ابن الانباري، البيان في غريب القرآن، ج 2، ص 237 / محمدبن الحسن طوسي، التبيان في‌تفسير القرآن، ج 8، ص 161.
[43]. محمد بن الحسن الرضي الاسترآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 3، ص 125.
[44]. ابوالبركات ابن الانباري، البيان في غريب القرآن، ج 2، ص 237.
[45]. ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، كشف الاسرار، ج 7، ص 353.
[46]. تقي‌الدين احمد بن محمد الشمني، المنصف من الكلام، ص 112.
[47]. محمدبن الحسن طوسي، التبيان في‌تفسير القرآن، ج 8، ص 161 / ابوالفتوح رازي، روح الجنان و روح الجنان، ج 8، ص 489.
[48]. محمدبن علي شريف لاهيجي، تفسير شريف لاهيجي، ج 3، ص 500 / فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 25، ص 20.
[49]. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص 78.
[50]. براي آگاهي بيشتر ر.ك: محمدهادي معرفت، تاريخ قرآن، ص 124 ـ 139 / نيز رسم الخط مصحف از غانم قدوري، ترجمة فارسي، ص 178 ـ 213.
[51]. موفق‌الدين ابن‌يعيش، شرح المفصل، ج 4، ص 78.
[52]. محمدعلي الصبان، حاشية علي شرح الاشموني، ج 3، ص 198 / طهراني حائري، مقتضيات الدرر، ج 8، ص 162.
[53]. ابوالفتح ابن جني، الخصائص، ج 3، ص 42 ـ 43.
[54]. جمال‌الدين بن هشام الانصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ص 483.
[55]. ابوالفتح ابن جني، الخصائص، ج 3، ص 42 ـ 43.
[56]. القيسي مكي بن ابي طالب، مشكل اعراب القرآن، ج 2، ص 165.
[57]. محمود آلوسي‌بغدادي، روح المعاني، ج 20، ص 124 / ملافتح‌الله كاشاني، منهج الصادقين، ج 7، ص 132 / اسماعيل حقي بروسوي، روح‌البيان، ج 6، ص 436 / ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، كشف‌الاسرار، ج 7، ص 353.
[58]. امين‌الاسلام طبرسي، جوامع الجامع، ج 3، ص 233 / تقي‌الدين احمد بن محمد الشمني، المنصف من الكلام، ص 112.
[59]. شيخ عباس قمي، الكني و الالقاب، ج 2، ص 13.
[60]. همان، ص 61 / البلغة في شذوراللغة، ص 168.
ص(109)
[61]. جمال‌الدين بن هشام الانصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ص 484 / محمدعلي الصبان، حاشية علي شرح الاشموني، ج 3، ص 198.
[62]. موفق‌الدين ابن‌يعيش، شرح المفصل، ج 4، ص 76.
[63]. محمدبن الحسن طوسي، التبيان في‌تفسير القرآن، ج 8، ص 161 / احمد بن يونس المرادي (ابن النحاس)، شرح القصائد المشهورات الموسوعة بالمعلقات، ج 2، ص 45 ـ 46 / عبدالله بن الحسين ابوالبقاء العكبري، املاء ما من به الرحمن، ج 2، ص 181.
[64]. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ح 20، ص 78.
[65]. ميرزا حبيب‌الله خويي، منهاج البراعة في شرح نهج‌البلاغه، ج 5، ص 184 ـ 185.
[66]. در تاريخ وفات سيبويه اختلاف به قدري زياد است كه به نظر مي‌رسد بعضي تاريخ تولد و مرگ او را با هم اشتباه كرده‌اند؛ چه، عمر وي سي و چند سال بيشتر نشده است، تاريخ‌هاي ذكر شده براي وفات وي سال‌هاي 161، 177، 180، 188 و 194 ق. ذكر شده است (ر.ك: فريد وجدي، دائرةالمعارف القرآن العشرين، ج 5، ص 344 ـ 345 / سيبويه پيشواي نحويان، ص 89 به بعد).
[67]. سيبويه، الكتاب، ج 1، ص 338.
[68]. احمد بن يونس المرادي (ابن النحاس)، شرح القصائد المشهورات الموسوعة بالمعلقات، ج 2، ص 45 ـ 46 / ابن منظور الافريفي، لسان العرب، ج 15، ص 418 / محمدمرتضي زبيدي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 10، ص 404.
[69]. احمد بن يونس المرادي (ابن النحاس)، شرح القصائد المشهورات الموسوعة بالمعلقات، ج 2، ص 45.
[70]. تقي‌الدين احمد بن محمد الشمني، المنصف من الكلام، ص 112.
[71]. خالد بن عبدالله الازهري، شرح التصريح علي‌التوضيح، ج 2، ص 197 / جمال‌الدين بن هشام الانصاري، شرح قطر الندي و بل الصدي، ص 257.
[72]. جمال‌الدين بن هشام الانصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ص 482 / محمدعلي الصبان، حاشية علي شرح الاشموني، ج 3، ص 198.
[73]. تقي‌الدين احمد بن محمد الشمني، المنصف من الكلام، ص 112 / امين‌الدين طبرسي، جوامع الجامع، ج 3، ص 233.
[74]. ابوالفتوح رازي، روح الجنان و روح الجنان، ج 8، ص 489.
[75]. محمود آلوسي‌بغدادي، روح المعاني، ج 20، ص 124 / اسماعيل حقي بروسوي، روح‌البيان، ج 6، ص 436 / ملافتح‌الله كاشاني، منهج‌الصادقي، ج 7، ص132 / ابوالخير عبدالله بن عمر البيضاوي الشيرازي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، ص 527.
[76]. خفاجي، قاضي شهاب‌الدين، عناية القاضي و كفاية الراضي، (حاشية الشهاب)، ج 7، ص 326.
[77]. عياضي بن موسي اليحصبي، مشارق الانوار علي صحاح الآثار، ج 2، ص 510.
ص(110)
[78]. موفق الدين ابن‌يعيش، شرح المفصل، ج 4، ص 76 / ابوالبركات ابن الانباري، البيان، في غريب اعراب القرآن، ج 2، ص 237 / امين‌الاسلام طبرسي، مجمع‌البيان، ج 7 و 8، ص 264 / محمود آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 20، ص 124.
[79]. جلال‌الدين سيوطي، شرح شواهد المغني، ص 788.
[80]. محمود آلوسي بغدادي، روح‌المعاني، ج 20، ص 124 / جمال‌الدين بن هشام الانصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ص 253 / جلال‌الدين سيوطي، شرح شواهد المغني، ص 515.
[81]. محتشم كاشاني، ديوان، ص 280.
[82]. سيدقطب، في ظلال القرآن، ج 5، ص 2713 مسلسل / احمدمصطفي المراغي، تفسير المراغي، ج 7، ص 101 / الطنطاوي الجوهري، الجواهر في تفسير القرآن، ج 14، ص 74 / الميزان، ج 16، ص 82.
[83]. براي آگاهي بيشتر ر.ك: سعدالدين التفتازاني، كتاب المطول، ص 328 / جمال‌الدين بن هشام الانصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ص 253 / تقي‌الدين احمد بن محمد الشمني، المنصف من الكلام، ج 2، ص 20 / ابوالبقاء الحسيني الكفوي، الكليات، ص 948.
[84]. محمد بن الحسن الرضي الاسترآبادي، شرح الرضي علي الكافية، ج 3، ص 125.
[85]. جلال‌الدين محمد بن محمد مولوي، مثنوي دفتر چهارم، ص 401.

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی